دسته بندی:عاشقانه
بن بستهای بارانزده
کافه های پر دود
فنجانهای واژگون
امیدهای واهی....
قهوه های بیجان
با شکلکهای
اسب و مرغ و ماهی...
شال گردنی
جا مانده از
تعجیلِ رفتن...
باز چیده میشوند
روی میز های
چوبی زهوار در رفته
از سنگینیِ دلتنگیهای
یکنفره...
و من در وادی خرافه
هنوز میشمرم تورا...
می آید
نمی آید
می آید
نمی آید
ثبت نظر
شعر روزگار / خدایا عاشقش کن تا بفهمد روزگارم را...
ما را در سایت شعر روزگار / خدایا عاشقش کن تا بفهمد روزگارم را دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bapp-shaere3 بازدید : 233 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:33